فال

قالب وبلاگ

قالب وبلاگ

اس ام اس عاشقانه

 
اخبار سینمای جهان
صفحه نخست             مدیر وبلاگ            پست الکترونیک         آرشیو مطالب         قالب وبلاگ
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب

بران 

 

Drive

 

عجب فیلم خوب و غیر منتظره ای!

 

کارگردان: نیکلاس ویندینگ رفن

 

بازیگران: رایان گاسلینگ – کری مولیگان – برایان کرانستون – آلبرت بروکس – ران پرلمن – اسکار ایزاک

 

مدت زمان: 100 دقیقه

 

درجه نمایشی: R

 

ژانر: اکشن / درام / جنایی / هیجانی

 

امتیاز: 8

 

محصول سال 2011

خلاصه داستان و توضیحات

 

عجب فیلم خوب و غیر منتظره ای. کاملا متفاوت و منحصر به فرد. فیلمنامه عالی, کارگردانی عالی, بازیگری عالی, فیلمبرداری عالی, موسیقی متن عالی. بی دلیل نبود که جایزه ی بهترین کارگردانی را در جشنواره امسال کن به کارگردان همین فیلم دادند. سبک و سیاق فیلمسازی نیکلاس ویندینگ رفن خاص خود اوست. همه اکشن می سازند و او هم فیلم اکشن ساخته اما بیا و ببین چه اکشنی! یک اکشن واقع گرایانه که نفس را در سینه هایتان حبس می کند. غلو کرده ام اگر بگویم دل شیر می خواهد تماشای این صحنه های اکشن رئالیستیکی.

 

 

شما با خیال راحت می نشینید و ده ها و صدها صحنه ی قتل و جنایت را در انبوهی از فیلم های هالیوودی می بینید و کک تان هم نمی گزد و مطلقا هم دچار هیچ تشویش و اضطراب درونی ای نمی شوید, چون می دانید که این صحنه ها تماما قلابی و ساختگی هستند. اما صحنه های قتل و جنایت و اکشن بران شما را به شدت دچار تشویش می کند چون اصلا نشانی از ساختگی بودن و قلابی بودن در آنها نیست.

 

این فیلمساز دانمارکی تبار, یک رنگ و بوی اروپایی به صحنه های اکشن فیلم اش زده که پاک فیلم اش را متفاوت از انبوه فیلم های اکشن کرده است. و همه ی این ها را اضافه کنید به یک کاراکتر اصلی مرموز و فوق العاده کم حرف که ما او را به نام «راننده» می شناسیم; کاراکتری در سبک و سیاق کاراکتری که آلن دلون در فیلم سامورایی بازی کرد: خونسرد, منزوی, در خود فرو رفته و ماهر در شغل خود. راننده که نقش اش را رایان گاسلینگ بازی می کند تنها یک کار را خیلی خوب بلد است و آن رانندگی است. او روزها در صحنه های فیلمبرداری فیلم های اکشن به عنوان راننده ی بدل خدمت می کند و در مسابقات رانندگی شرکت می کند و شب ها اتومبیل های دزدان و تبهکاران را می راند. راننده هیچ علاقه ای به حرف زدن با دیگران ندارد و خود را درگیر مسایل احساسی نمی کند اما ناگهان به خانمی که در همسایگی اش زندگی می کند ـکری مولیگان) علاقه مند می شود.

 

 

این زن ازدواج کرده و مادر یک پسر است اما شوهرش مدتی است که به زندان افتاده, هر چند که قرار است به زودی از زندان آزاد شود. اما راننده آدمی است که در «روز» زندگی می کند. او برای چند روز هم که شده نقش شوهر و پدر جانشین را برای این زن و پسرش بازی می کند. شوهر زن از زندان آزاد می شود و به راننده پیشنهاد می کند که در یک سرقت یک میلیون دلاری شرکت کند. اما این سرقت درست از کار در نمی آید و زن همسایه و پسرش هم در معرض خطر قرار می گیرند و راننده سعی می کند جان آنها را نجات بدهد...

 

در جایی خواندم که کارگردان فیلم از بازیگران فیلم اش و مخصوصا از بازیگر اصلی فیلم خواسته بوده که از دیالوگ پرهیز کنند و در مقابل سعی کنند که حرف و خواسته شان را با حالت های چهره و نگاه, بیان بکنند مگر اینکه واقعا حرف ضروری ای برای گفتن داشته باشند. این «سکوت» تاثیر شگرفی بر چگونگی شکل گیری شخصیت راننده داشته و به نوعی او را تبدیل به یک کاراکتر اسطوره ای مرموز کرده است. این همه توجه به پرورش کاراکتر در فیلم های ژانر اکشن امری نامعمول به شمار می رود. رایان گاسلینگ شاید در نگاه اول گزینه ی خوبی برای ایفای نقش های اکشن نباشد. ما این بازیگر خوب را بیشتر در نقش های درام و کمدی های متین دیده بودیم. اما حالا می بینیم که او بهترین بازیگر برای ایفای نقش اصلی در بران است. او به خوبی توانسته این کاراکتر مرموز درون گرا یا در خود فرو رفته را تجسم بخشد. او کاری می کند که «ما»ی تماشاگر به زندگی اش و به سرنوشت اش علاقه مند شویم; آن هم با حداقل کلمات, آن هم فقط با حالت نگاه و چشم ها.

 

 

ما به خوبی با این کاراکتری که فقط در لحظه زندگی می کند و هیچ ترسی از مردن ندارد – شاید به این دلیل که زندگی اش هیچ وقت زندگی نبوده – همذات پنداری می کنیم و حتی درگیر رابطه ی معصومانه اش با زن همسایه می شویم.

 

حسین امینی فیلمنامه نویس ایرانی تبار بران (که نوه ی دکتر علی امینی نخست وزیر سابق کشورمان است) با خلق چنین کاراکتری هیچ نیازی نداشته که سابقه و پس زمینه ی زندگی او را به روی کاغذ بیاورد و همین خصوصیت به امینی فرصت داده که چندتایی کاراکتر جانبی جذاب بیافریند.
همه ی کاراکترهای جانبی فیلم تماشایی اند و از همه تماشایی تر کاراکتری است که آلبرت بروکس نقش او را بازی می کند: رئیس تبهکارانی که می گوید قبلا تهیه کننده ی سینما بوده و فیلم های عشقی اکشن تولید می کرده است. یکی دیگر از خصوصیات عالی فیلم صحنه های تعقیب و گریز خیابانی آن است. فیلم یکی دو صحنه ی رانندگی در خیابان دارد که واقعا نمونه اش را در هیچ فیلمی پیدا نمی کنید
; فقط آدم افسوس این را می خورد که چرا تعداد این صحنه های در فیلم کم است. و این را هم باید یاد آوری کرد که موسیقی متن فیلم که از نوع موسیقی الکترونیک است و کاری است از کلیف مارتینز, تکمیل کننده ی حس و حال عبوس و تیره ی فیلم است. تماشای این فیلم را به همه ی آنهایی که در جستجوی سینمای خوب و متفاوت هستند توصیه می کنم./


منبع :دنیای سینما                                                                       ویرایش در اخبار سینمای جهان


شنبه 21 آبان 1390برچسب:, :: 9:57 ::  نويسنده : علی ملکی

سرنوشت نهایی 5

 

 Final Destination 5

حضرت عزرائیل اصلا دوست ندارد کسی به او رودست بزند!

کارگردان: استیون کوئیل

بازیگران: نیکلاس داگوستو – اما بل – مایلز فیشر – الین رو – پی.جی بایرن – کورتنی بی.ونس

مدت زمان: 92 دقیقه

درجه نمایشی: R

ژانر: ترسناک / هیجان انگیز

امتیاز: 7

محصول سال 2011

خلاصه داستان و توضیحات در یازده سال پیش که فیلم سرنوشت نهایی به روی پرده ی سینماهای جهان به نمایش درآمد کمتر کسی فکر می کرد که عمر این مجموعه چنین طولانی شود. اگر به سرنوشت مجموعه فیلم های مشابهی مثل جمعه ی سیزدهم و کابوسی در خیابان الم توجه کنیم پی می بریم که این فیلم ها در مرز دنباله های سوم و چهارم متوقف شدند یا کارشان به دنباله های ویدئویی کشیده شد اما سرنوشت نهایی حالا مفتخرانه قسمت پنجم خود را ارائه کرده و این طور به نظر می رسد که تا تعیین سرنوشت نهایی این فیلم ها هنوز راه درازی باقی مانده است.

این دیرپایی را باید به حساب قدرت های بالقوه ی مجموعه فیلم های سرنوشت نهایی برای خلق و ایجاد صحنه های هراسناک و نفس گیر گذاشت. آنچه باعث این امیدواری ها شده, کیفیت نسبتا خوب سرنوشت نهایی 5 است. قسمت پنجم پس از قسمت اول بهترین فیلم مجموعه به شمار می رود; هرچند که ماجرا همان ماجرای قدیمی است: عده ای از مرگ های محتوم خویش می گریزند اما مرگ بعدا باز می گردد که جان تک تک آنها را بگیرد. در قسمت پنجم یک اتوبوس پر از مسافر که تعدادی از آنها کارگردان و کارمندان یک کارخانه ی کاغذ سازی هستند روی یک پل معلق متوقف می شوند. دلیل توقف انجام پاره ای عملیات تعمیری روی پل است.

سام (نیکلاس داگوستو) که یکی از مسافران اتوبوس است ناگهان بر اثر یک پیش آگاهی ترسناک پی می برد که پل به زودی فرو خواهد ریخت و همه ی آنها به جز نامزد سابق اش مولی (اما بل) کشته خواهند شد. سام تلاش می کند که مسافران اتوبوس را متوجه این خطر بکند اما فقط هفت نفر از آنها به حرف او گوش می کنند و از محل خطر دور می شوند. لحظاتی بعد پل فرو می ریزد و همه ی کسانی که روی پل قرار داشتند کشته می شوند. روزنامه ها اسم این هشت بازمانده را «هشت خوش شانس» می گذارند. اما این پایان ماجرا نیست. یک مامور اداره ی آگاهی آمریکا (کورتنی بی.ونس) به سام مشکوک شده و می خواهد بداند که او چگونه و چطور از پیش خبر داشته که پل به زودی فرو خواهد ریخت. اما گرفتاری اساسی تری در راه است: مرگ تصمیم گرفته که جان تک تک این افراد را, که جملگی قرار بود در حادثه ی فروریزی پل بمیرند اما از سرنوشت های محتوم خویش گریخته اند, بگیرد.

در این میان, یک مامور پزشک قانونی (تونی تاد) که از حقیقت قضیه اطلاع دارد به بازماندگان توضیح می دهد که آنها فقط از یک راه می توانند از مرگ محتومشان بگریزند; هرچند که انتخاب این راه هزینه ی گزافی دارد که ...

در قسمت پنجم یک مجموعه فیلم ترسناک ارایه ی هر چیز تازه یا جالبی اساسا کار دشواری است. دلیل دشواری اش هم مشخص است. این مجموعه فیلم ها از همان قسمت نخست فرمولی را مطرح کرده اند که تکرار آن در همه ی قسمت ها اجباری است (عده ای به مرگ رودست می زنند و سپس مرگ بازمی گردد تا جان آنها را بگیرد); درست مثل شاعری که مثلا باید در فرمت رباعی شعر بگوید یا در فرمت غزل, سازندگان این فیلم ها هم مجبورند که به چارچوب های بنا گذاشته شده در قسمت اول پایبند باقی بمانند. اما سازندگان قسمت پنجم به رغم ماندن در این چارچوب های الزامی توانسته اند با گنجاندن دو سه تا پیچش غیر منتظره (که یکی از آنها طرح یک احتمال برای گریز از سرنوشت مرگبار گریزناپذیر است) در طرح داستانی زهر پیش بینی پذیر بودن قصه را تا حد زیادی بگیرند. علاوه بر این, صحنه های مرگ و کشتار فیلم با چنان هوشمندی و ابتکار عملی ساخته شده که موجب بروز سطح تازه ای از هراس و وحشت در تماشاگر می شود.اینها همان عواملی است که قسمت پنجم را از بقیه ی قسمت های قبلی متمایز ساخته است.

فیلم دو بازیگر خوب هم دارد: یکی از مایلز فیشر که تماشاگر را یاد تام کروز جوان می اندازد و دیگری از کورتنی بی.ونس که نقش مامور اف بی آی را به نحو بسیار قابل قبولی بازی کرده است. البته قسمت پنجم از مشکل همیشگی فیلم های این مجموعه نتوانسته فرار کند و آن وجه کمرنگ شخصیت پردازی قربانیان است. در واقع باید گفت نقاط قوت فیلم در حیطه ی عناصر غیر انسانی آن است: صحنه های اکشن خوش ساخت, ساختارهای هوشمندانه و غریب, صحنه های مرگ و هراسی که این صحنه ها در ذهن و روح تماشاگر ایجاد می کنند.

کارگردان فیلم, استیون کوئیل از دستیاران قدیمی جیمز کامرون است. این فیلمساز که سرنوشت نهایی 5 اولین تجربه ی کارگردانی اش به شمار می رود, حداقل نزد استاد خودش خوب یاد گرفته که صحنه های اکشن را چگونه در طیف گسترده ای, از ترسناک و خونین گرفته تا کمدی سیاه, به تماشاگر عرضه کند. به فیلمنامه نویس فیلم هم باید به خاطر آن دو پیچش یا توئیست جان افزا در خط داستانی همیشگی فیلم پوئن داد. در مجموع اگر طالب صحنه های خونین و خشن و مرگبار باشید, این فیلم همان فیلمی است که حتما باید آن را تماشا بکنید!/

 

منبع:دنیای سینما
                          
ویرایش دراخبار سینمای جهان

جمعه 13 آبان 1390برچسب:, :: 20:5 ::  نويسنده : علی ملکی

کاپیتان آمریکا: نخستین انتقام جو

Captain America: The First Avenger

کاپیتان بی بو و خاصیت!

کارگردان: جو جانستون

بازیگران: کریس ایوانز – هیلی اتول – تامی لی جونز – هوگو ویوینگ – استنلی توسی

مدت زمان: 124 دقیقه

درجه نمایشی: PG-13

ژانر: اکشن / ماجرایی / هیجانی/ سوپرقهرمانی

امتیاز: 6

محصول سال 2011

خلاصه داستان و توضیحات

فیلم کاپیتان آمریکا: نخستین انتقام جو در حکم مقدمه ای برای ورود فیلم انتقام جویان است; فیلمی که قرار است در سال 2012 همچون یک پدیده ی عظیم سینمایی و چه بسا چند رسانه ای رونمایی شود. کاپیتان آمریکا که با یک بودجه ی گزاف صد و چهل میلیون دلاری ساخته شده از محصولات استودیویی «مارول» است.

این استودیو وعده داده که دوستداران فیلم های سوپر قهرمانی در فیلم انتقام جویان شاهد حضور دسته جمعی سوپرقهرمان های مورد علاقه شان – از هالک و مرد آهنی تا تور و کاپیتان آمریکا و ... – خواهند بود. برنامه ریزی مارول به این ترتیب بوده که تا قبل از اکران عمومی انتقام جویان تک تک سوپر قهرمان های این فیلم در فیلم های مستقل مربوط به خود حضور بیابند. کوین فیگ تهیه کننده ی مورد اعتماد مارول, برای ساختن این فیلم ها مجموعه ی متنوعی از کارگردان ها را به کار گرفته است. به این ترتیب کاپیتان آمریکا آخرین تیزر برای گرم کردن بازار چند میلیارد دلاری فیلم انتقام جویان است. در پایان تیتراژ نهایی کاپیتان آمریکا به تماشاگران نوید داده می شود که کاپیتان به زودی باز خواهد گشت, که اشاره ای است به حضور این کاراکتر در فیلم آتی انتقام جویان.

کاپیتان آمریکا کاراکتری است که برای اولین بار در سال 1941 در قالب یک کامیک بوک عرضه شد. سال 1941 جنگ جهانی دوم با تمام قدرت در قاره ی اروپا در جریان بود. آمریکایی ها در این زمان در آستانه ی ورود به جنگ برای نجات دموکراسی های غربی بودند. شور میهن پرستی در این سال ها در آمریکا در اوج خودش بود و کاراکتر کمیک بوکی کاپیتان آمریکا, به عنوان یک سوپر قهرمان شدیدا میهن پرست که حامی صددرصد آرمان های آمریکایی است, زاده ی چنین شرایطی بود.

گرچه تصور چنین کاراکتری در اوایل دهه ی چهل میلادی دشوار نیست اما در دوران حاضر که تشت آرمان گرایی آمریکایی از بام افتاده است به دشواری می توان چنین سوپر قهرمان سوپر میهن پرستی را تصور کرد و از همین روست که حتی نام این فیلم و نام این کاراکتر کمی عجیب و غریب به نظر می رسد!

فیلم با صحنه ای که مربوط به زمان حاضر است آغاز می شود. در پی پیدا شدن سپر محافظ کاپیتان آمریکا در آب های منجمد اقیانوس, فیلم به سال 1942 رجعت می کند. آمریکایی ها و آلمانی ها هر یک جداگانه در تلاش هستند تا با استفاده از یک سرم ویژه, انسان های معمولی را به جنگجویان شکست ناپذیر و همه فن حریفی تبدیل بکنند. در اردوی آلمان ها, دانشمندان نازی با تزریق سرم ویژه به یک ژنرال سابق به اسم یان اشمیت (هوگو ویوینگ) کاری کرده اند که این فرد مبدل به موجودی خبیث و تشنه ی قدرت بشود; موجودی به مراتب خطرناک تر و خبیث تر از آدولف هیتلر. همزمان در اردوی آمریکایی ها, یک دانشمند آلمانی پناهنده شده به آمریکا, دکتر آبراهام ارسکین (استنلی توسی), قصد ندارد اشتباه آلمانی ها را تکرار کند. او دنبال یک آدم مناسب می گردد تا از قدرت های تازه به دست آورده ی خود به نحو مسئولانه ای استفاده بکند. ارسکین نهایتا این فرد را پیدا می کند. استیو راجرز (کریس ایوانز), جوان لاغر و ضعیفی است که در آرزوی پیوستن به ارتش کشورش به سر می برد.

متاسفانه زمانی که راجرز برای ثبت نام به ارتش مراجعه می کند در معاینه های پزشکی رد می شود و تقاضایش برای پیوستن به ارتش مورد قبول قرار نمی گیرد. اما دکتر ارسکین تشخیص می دهد که این جوان میهن پرست بهترین فرد برای تزریق سرم ویژه به بدن اش است. راجرز پیشنهاد ارسکین را می پذیرد و به این ترتیب سرم ویژه به بدن وی تزریق می شود و تحت انواع اشعه ها قرار می گیرد. دیری نمی گذرد که این جوان لاغر و ضعیف مبدل به یک سوپر قهرمان می شود; سوپرقهرمانی به اسم کاپیتان آمریکا. در ادامه ی ماجرا ماپیتان آمریکا به جنگ رقبای آلمانی خود می رود و ...

 

کاپیتان آمریکا هیچ خصوصیت تازه ای ندارد جز تکنیک جلوه های ویژه ای که کریس ایوانز را به شدت لاغر کرده تا مناسب ایفای نقش استیو راجرز لاغر مردنی باشد. تقریبا هیچ مضمونی در فیلم وجود ندارد که ما قبلا در فیلم های سوپر قهرمانی ندیده باشیم. سوپرقهرمانی که فیلم ارائه کرده خیلی کلیشه ای و ملال آور است. بر خلاف سوپر قهرمان هایی مثل بتمن و مرد عنکبوتی که درگیری های درونی و احساسی خاص خودشان را داشته و دارند, کاپیتان آمریکا کوچکترین مشکل و تضاد درونی ای ندارد و همین ویژگی, که در دهه ی سفید و سیاه چهل میلادی مطلوب و مورد پسند همگان بود, باعث شده که این کاراکتر به موجودی ملال انگیز و بی بو و خاصیت تبدیل شود./


منبع :دنیای سینما                                                                ویرایش:اخبار سینمای جهان

شنبه 30 مهر 1390برچسب:, :: 17:56 ::  نويسنده : علی ملکی
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد
.: Weblog Themes By PICHAK :.



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 89
بازدید ماه : 89
بازدید کل : 4677
تعداد مطالب : 58
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

 
   
فال حافظقالب وبلاگقالب وبلاگگالری عکسفاگالری عکس آلامتو