اخبار سینمای جهان آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان 127 ساعت
hours127
اکشن, لای صخره, بی حرکت! کارگردان: دنی بویل بازیگران: جیمز فرانکو – امبر تملین – کیت مارا - شان بات مدت زمان: 94 دقیقه درجه نمایشی: R ژانر: ماجرایی / درام / زندگینامه امتیاز: 8 محصول 2010 انگلستان دنی بویل ما را به سطح خورشید برده (در آفتاب) و پایان جهان را آن طور که تصورش می کنیم به ما نشان داده (در 28 روز بعد) و با هر یک از پروژه هایش که از زمین تا آسمان با هم فرق دارند, محدوده های استقامت بشری را به چالش کشیده است. 127 ساعت هجوم آدرنالین را یک قدم جلوتر می برد و انسان را به همراه عنان گسیخته ترین تقلاهایش رودرروی طبیعت قرار می دهد. بویل در این فیلم داستان واقعی آرون رالستون معتاد به صخره نوردی را در مدت زمان 94 دقیقه ی نفس گیر فشرده می سازد, که طی آن رالستون بعد از آنکه دست اش توسط سنگی در دیواره ی کانیونی قفل می شود, پنج روز تمام با آن سنگ به نبرد می پردازد. روی کاغذ به نظر می رسد که 127 ساعت قواعد مرسوم فیلمسازی را نادیده گرفته است: فیلم در بیشتر اوقات یک بازیگر اصلی تک و تنها دارد (جیمز فرانکو) که در یک محل گیر افتاده (اگر بخواهیم عنوان خاطرات رالستون را قرض بگیریم «در میان یک صخره و یک مکان سخت») و اگرچه پایان روحیه دهنده ای دارد اما این موفقیت عاطفی به قیمت از دست دادن دست راست قهرمان فیلم تمام می شود, که در سکانس نقطه ی اوج آنچنان هولناک به تصویر کشیده می شود که باعث شد چندین نفر در اولین نمایش فیلم در تلوراید (که درست سه ساعت با کانیون بلوجان در یوتا, که محل وقوع رویداد واقعی است, فاصله دارد) از حال بروند. عناصر به وضوح غیر تجاری فیلم را که کنار بگذاریم, می بینیم که بویل و سایمن بوفوی, همکار او در نگارش فیلمنامه ی 127 ساعت, در نهایت موفق شده اند فیلمی بسازند که همه می توانند با آن ارتباط برقرار کنند; فیلم با مقدمه ای تماشایی و پر افت و خیز شروع می شود که طی آن رالستون با دو صخره نوردی که راه خود را گم کرده اند, روبرو می شود و صحنه های سرشار از فراغ خاطر این سکانس یادآور فیلم ساحل بویل است. در ادامه از صحنه های سرشار از توهم استفاده می شود که مستقیما از کتاب رالستون وارد فیلم شده اند تا با استفاده از آنها تصورات ذهنی رالستون در آن مقطع زمانی به درستی روی پرده نقش ببندد, که در این راه دو فیلمبردار فیلم, آنتونی داد مانتل و انریکه چدیاک, موفق شده اند جنبه ی بصری فیلم را بی نهایت چشم نوار و ضبظ و ثبت کنند. با وجود اینکه فرانکو گاهی در دنیای واقعی هم فرد سرکشی است, نقش آفرینی او در این فیلم هم موثق به نظر می رسد و هم چالش بر انگیز; کمتر هنرپیشگانی هستند که می توانستند باعث شوند ما تا این حد با شخصیت آرون رالستون احساس نزدیکی کنیم یا اینکه به طور کامل در نقش غرق شوند. از آنجایی که تا قبل از وقوع حادثه ی اصلی داستان, زمان زیادی برای معرفی مرد جوان وجود ندارد, فرانکو با استفاده از تکنیک متد اکتینگ تصویری دقیق از شخصیت رالستون به نمایش می گذارد و این فرصت را برای ما فراهم می آورد تا به آسانی بتوانیم بفهمیم که در آن 127 ساعت در ذهن رالستون چه گذشته است. ما فورا با فرانکو (آرون رالستون) ارتباط برقرار می کنیم, که بخشی از آن به لطف تدوین پر انرژی سکانس افتتاحیه ی فیلم است, که قاب تصویر در آن به سه بخش تقسیم شده و تصاویر این بخش ها به سرعت عوض می شوند. بعد سکانس به ترانه ی دیگر موسیقی موج سواری نخواهم شنید از گروه «فری بلاد» کات می خورد که طی آن علاقه ی دانشجوی جوان رشته ی مهندسی به طبیعت وارد گستره ی عظیم تر تمایل به پدیده ی ورزش های بی باکانه می شود. شاید بشود گفت که رالستون بیش از حد بی باک بوده و در مسیر کانیون چند بار با دوچرخه اش درست و حسابی زمین می خورد اما او به خوبی می دانسته که چه کار دارد می کند و در وقوع چنین حادثه ای الزاما مقصر نبوده است: او سرگرم آزمایش کردن وزن خودش روی سنگی شل بوده که یک دفعه سنگ از زیر پایش رها می شود و دست او را گیر می اندازد. طی یک ساعت آتی فیلم, رالستون تمامی پنج مرحله ی فلاکت (مرحله ی «پذیرش» همان تصمیم به قطع دست گرفتن است) را پشت سر می گذارد و در این میان فرصتی هم برای کنکاشی جدی در روح و روان او به وجود می آید. رالستون خاطرات خانوادگی اش را مرور می کند و به یاد دوست اش مگان می افتد و جدایی شان پیش چشمانش نقش می بندد و تمامی این موارد قرار است وضعیت ملال آور از دست رفتن آب بدن او و درماندگی اش برای رهایی را حتی اگر برای یک لحظه هم که شده, تغییر دهد. همین طور که روزها پشت سر هم می آیند و می روند, دید او نسبت به وضعیت اش شفاف تر و انتزاعی تر می شود تا اینکه یک روز او به واسطه ی حرف زدن با خودش به مجری برنامه ی تلویزیونی ناخوشایندی تبدیل می شود که حتی حاشیه ی صوتی خنده ی حاضران در سالن ضبط برنامه را هم دارد و بعد از آن در خیال اش سیل عظیمی را تصور می کند که زمینه ساز رهایی می شود... تمامی این وقایع قبل از پایان کاری که راه گریزی از آن نیست, در ذهن رالستون شکل می گیرد. درست مثل رودریگو کورتس که به تازگی تریلری به نام مدفون با استفاده از یک بازیگر در داخل تابوت ساخته, بویل مدام موقعیت دوربین را تغییر می دهد تا بتواند به کمک این شیوه بروز احتمالی ترس از مکان های بسته را از میان بردارد و گاهی اوقات هم دست به استفاده از نماهای عجیب و فریبنده ای می زند (مثل نمای نقطه نظر قمقمه ی آب رالستون که لحظه به لحظه کاهش میزان آب او را نشان می دهد). از آنجایی که رالستون حقیقی دوربینی همراه خود برده بوده, بعضی از بخش های فیلم طوری فیلمبرداری شده که انگار رالستون در حال ضبط وضعیت خود است و به این ترتیب به نویسندگان فیلمنامه اجازه می دهد که بخش عمده ای از دیالوگ های توصیفی لازم برای روایت داستان را کنار بگذارند و به جملات کوتاه برای به هیجان درآوردن تماشاگر بسنده کنند. با وجود اینکه فیلم به اندازه ی تمامی ماجراهایی که بر سر رالستون آمده, اثری جانگداز است اما واقعا جای تعجب دارد که باز هم حس شوخ طبعی در گوشه و کنار آن خودی نشان می دهد و موسیقی سینت پاپ ای. آر. رحمان, با جنبه های الهام گرفته از موسیقی غرب, به خوبی حس تنش ابتدایی تا رهایی نهایی فیلم را خلق می کند, که در این میان ترانه ی «اگر برخیزم» از «دایدو» هم در زیباسازی سکانس رهایی رالستون نقش عمده ای دارد. خیلی از تماشاگران بعد از تماشای فیلم دوست دارند بیشتر درباره ی قطع کردن دست رالستون توسط خودش بدانند (حالا چه توانسته اند این سکانس را تماشا کنند یا اینکه نتوانسته اند و چشم هایشان را بسته اند) اما صحنه هایی که بعد از این سکانس در فیلم می بینیم, همچنان تاثیر گذارند و این حس تاثیر گذاری درست تا آخرین نماهای فیلم ادامه پیدا می کند که رالستون حقیقی را می بینیم که همچنان رویای آدرنالین در سر می پروراند و دست از تکاپو بر نمی دارد./
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 19:37 :: نويسنده : علی ملکی
درخت زندگی
The Tree Of Life
سروده ای در ستایش عظمت خلقت! کارگردان: ترنس مالیک بازیگران: براد پیت – شون پن – جسیکا چاستین – هانتر مک کراکن – تای شریدن مدت زمان: 138 دقیقه درجه نمایشی: PG-13 ژانر: درام/ علیمی تخیلی امتیاز: 8 محصول سال 2011 ترنس مالیک, فیلمساز متفاوت آمریکایی, در طی چهل سالی که از آغاز فعالیت های حرفه ای اش می گذرد فقط پنج فیلم ساخته است. مالیک متفاوت است; هم به خاطر فیلم هایش هم به خاطر رفتار و منش شخصی اش. او امسال با تازه ترین فیلم خودش, درخت زندگی, در جشنواره کن حضور داشت و گرچه جایزه اصلی جشنواره را از آن خودش ساخت اما نه تنها حاضر به گفتگو با خبرنگاران نشد بلکه از رفتن به روی سن و دریافت جایزه ی نخل طلا هم خودداری کرد و این کار را به تهیه کنندگان فیلم اش سپرد. درخت زندگی یک فرآیند تکوین طولانی پنج شش ساله را پشت سر گذاشته است و دوستداران کم شمار فیلم های مالیک معتقدند که این فیلم ارزش این همه انتظار را داشته است. اما مخالفان نظر دیگری دارند. از نظر آنها درخت زندگی فیلم فوق العاده شخصی و نامنسجمی است که نه کارگردان اش و نه دیگر دست اندرکاران اش نمی دانند دقیقا درباره ی چیست و چه می خواهد بگوید. براد پیت بازیگر اصلی درخت زندگی, جواب مخالفان را اینگونه داد: «درخت زندگی طیف گسترده ای را شامل می شود; از داستان میکروسکوپی خانواده ای در یک شهر کوچک تگزاس تا داستان ماکروسکوپی تولد کائنات.» معدود فیلمسازان آمریکایی بوده اند که به اندازه ی ترنس مالیک دلمشغول عظمت و شکوه جهان و کائنات و خلقت باشند و با این حال, حتی بر حسب استانداردهای بنا گذاشته شده از سوی مالیک در فیلم های قبلی اش, درخت زندگی چیز فوق العاده ای را ارائه می کند. درخت زندگی ساده ترین فیلم از بین پنج فیلمی است که مالیک تاکنون ساخته است. پرسش هایی که مالیک در این فیلم ارائه می کند پرسش های بسیار ساده ای درباره ی خلقت, آفرینش, زندگی و مقولاتی از این دست است. اما فیلم به رغم سادگی اش چالش پذیرترین فیلم مالیک نیز هست. درخت زندگی اودیسه ای است در زمان و حافظه که طی آن داستان بزرگ شدن پسر بچه ای آمریکایی در دهه ی 1950 پیوند می خورد با تصاویر اندیشه برانگیزی درباره ی ریشه های خلقت زمین و کائنات. شاید سبک و سیاق مرموز و سر بسته ی مالیک برای بسیاری از تماشاگران گیج کننده باشد اما بی هیچ تردید فیلم تازه ی او سرودی است در ستایش عظمت خلقت. فیلم آکنده از انتزاع آفرینی های تغزلی است. البته برای لذت بردن از تماشای این فیلم بلند 138 دقیقه ای باید صبور و شکیبا بود. فیلم های قبلی مالیک هم مستلزم چنین شکیبایی هایی از سوی تماشاگران اش بودند. همه ی این فیلم های حکایت های تمثیلی و در لفافه بیان شده ای بودند از آدم هایی که از فیض و رحمت معنوی محروم شده و معصومیت های خود را از دست داده بودند. مالیک با این فیلم تازه ی خود, به صراحت بیشتری رو آورده و آن روایت های تاریخی ضمنی دو فیلم قبلی خود را (خط باریک قرمز و دنیای نو) رها کرده است. او این بار به سرغ یک خط باریک داستانی ای رفته که به او اجازه می دهد موضوعات کائناتی و کهکشانی را مطرح بکند, آن هم به مستقیم ترین و سازش ناپذیرترین شکل ممکن. و به وجود این, درخت زندگی در کمال غافل گیری به مثابه ی قابل فهم ترین فیلم مالیک از حیث حماسی – بعد از فیلم روزهای بهشت مایلک (محصول 1979) – سر بر می آورد. آنچه که مالیک در درخت زندگی درباره ی معصومیت دوران کودکی و احساسات منضم به این دوران می گوید کاملا قابل فهم و در عین حال تاثیر گذار است. فیلم با نقل قولی از کتاب ایوب («تو کجا بودی آن زمانی که من داشتم شالوده های خلقت را پی می ریختم؟») شروع می شود و سپس وارد زندگی ماقبل بلوغ جک اوبرین (هانتر مک کراکن), بزرگترین پسر از سه پسر یک خانواده ی آمریکایی در یک شهر کوچک تگزاسی, می شود. زمان این داستان, مربوط به اوایل قرن بیستم میلادی است. اولین راوی از راویان متعدد فیلم از دو مسیر زندگی امکان پذیر برای این خانواده سخن می گوید: مسیر طبیعی, که تجسم آن پدر مقرراتی و سخت گیر خانواده (براد پیت) است, و دیگر مسیر عاطفی , که تجسم آن مادر مهربان و حمایت گر خانواده (جسیکا چاستین) است. حلقه های اولیه ی فیلم فراز های اصلی زندگی جک را در قالب مجموعه ای از امپرسیون های ذهنی نشان می دهد تا این که آن لحظه ی محوری ای فرا می رسد که آقا و خانم اوبرین خبر کشته شدن یکی از پسرهایشان را در سن نوزده سالگی دریافت می کنند; اتفاقی که نه روی آن تاکید زیادی می شود و نه توضیحی درباره اش ارایه می شود. ما مدت ها قبل از این صحنه ها, جک بزرگسال (شون پن) را دیده ایم که ظاهرا معمار برجسته ای است که در هیوستون زندگی می کند و دارد با پدرش تلفنی صحبت می کند. دوربین مداوما متحرک لوبتکی, آشوب درونی جک را بازتاب می دهد. زمان و مکان بی ثبات و متزلزل به نظر می رسد, و فیلم که انگار نمی تواند بیش از این در زمان حال به سر ببرد, می رود به زمان های بسیار دور. در این بیست دقیقه ی آتی, که باید آن را یکی از حادترین تغییرات ناگهانی در روند یک فیلم در تاریخ سینما لقب داد, تصاویری از ستارگان, کائنات, ریشه های تشکیل سیاره ی زمین, عصر دایناسورها, تکثیر سلولی و غیره به نمایش در می آید.
موسیقی کر و ارکسترالی که همراه این تصاویر است, مجموعا این حس را می آفریند که گویا فیلمساز دارد سرود آمین و ستایشی را در ثنای عظمت و شکوه خلقت سر می دهد. بعد از این بیست دقیقه, فیلم دوباره به سراغ زندگی جک و دوران بزرگ شدن او در آن شهر کوچک تگزاسی می رود. ارتباط میان داستان زندگی جک و تصاویر مربوط به دوران ماقبل تاریخ هرگز به طرز روشنی توضیح داده نمی شود. اما می توان احساس کرد که فیلمساز به نوعی می خواهد با ما از حضور خداوند در زندگی های کوچک مان سخن بگوید و به ما یادآور شود که هر کودکی فی نفسه حکایت گر داستان خلقت است و همانگونه که یک سیاره ی تازه, از به هم پیوستن عناصری خاص شکل می گیرد, روح آدمی هم بی هیچ شک و تردیدی, از نیروهایی که آن را تغذیه می کند شکل می گیرد./
شنبه 26 شهريور 1385برچسب:, :: 18:44 :: نويسنده : علی ملکی
جاده انقلابی Revolutionary Road
کارگردان: سام مندز بازیگران: کیت وینسلت- لئوناردو دی کاپریو
مردم معمولی (یادداشت راسِل اسشیکل -تایم- بر فیلم «جاده انقلابی» ترجمه سارا ترابی)
زمانی که ریچارد یِتس در سال 1961 «جاده انقلابی» را به چاپ رساند، شخصیتهای کتاب، دیدگاه و وضع ظاهرشان به سمت کلیشهشدن پیش رفته بود و با گذشت تقریبا نیم قرن از آن زمان، فیلم تلخی که به تازگی سام مِندِز بر اساس فیلمنامهای از جاستین هایت ساخته، ثابت میکند که او هم نتوانسته به این داستان غمانگیز شادابی ببخشد.
شنبه 26 شهريور 1390برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : علی ملکی
|
||